جدول جو
جدول جو

معنی گل پشت - جستجوی لغت در جدول جو

گل پشت
(گُ)
دهی است از دهستان پیشین بخش راسک شهرستان ایرانشهر واقع در 10000گزی جنوب راسک، کنار راه فرعی راسک به پیشین. هوای آن گرم و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ومحصول آن غلات، خرما و برنج است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل پری
تصویر گل پری
(دخترانه)
زیبا چون گل و پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گل پرست
تصویر گل پرست
(دخترانه)
دوستدار گل
فرهنگ نامهای ایرانی
دو تن که به پشتیبانی هم کاری انجام بدهند یا از یکدیگر پشتیبانی کنند، یار، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس پشت
تصویر پس پشت
پشت سر، عقب سر، دنبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاپشت
تصویر کلاپشت
جامه ای کوتاه و خشن که از پشم گوسفند بافته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوژپشت
تصویر گوژپشت
کوژپشت، آنکه به واسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد، آنکه ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد، قوزی، آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد هنگام جماع یا استمنا خارج می شود، منی
فرهنگ فارسی عمید
(کُ پُ)
جامه ای باشد سیاه و سبز که آن را از پشم گوسفند بافند و بیشتر مردم گیلان و مازندران پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی). جامه ای که از پشم گوسفند بافند و آن دو رنگ است غالباً سبز و سیاه خواهد بود و بیشتر مردم تبرستان پوشند و آن بمنزلۀ کلیچه است تازیر کمر را بگیرد و بمنزلۀ قبای آنهاست و آن را پشتک نیز گویند و ارخالق که در زیر آن پوشند، جرپشتک گویند یعنی پوشش زیرین. (انجمن آرا) (آنندراج). و بخاطر می رسد که بفتح کاف باشد زیرا که مرکب است از ’کلا’و ’پشت’ یعنی که به پشت غوک میماند در سفیدی و سیاهی و سبزی. (رشیدی). جامۀکمری پشمی که تبریان پوشند. (یادادشت مرحوم دهخدا). کلاپشت، کلاپشته. (حاشیۀ برهان چ معین) :
هر آنکس که مازندران داشتی
کلاپشت و کیش و کمان داشتی.
(از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ پُ)
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 38 هزارگزی باختر قشم. سر راه مالرو باسعید و بقشم. جلگه، گرمسیر، دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ پُ)
نطفه. منی. آب مردی:
آب رخ زآب پشت بگریزد
کآب پشت آب رویها ریزد.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
ستوری که شانه و کفلش برآمده و کمرش فرورفته باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به چاک پشت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ)
یکی از دهستانهای چهارگانه شهرستان سراوان در جنوب شرقی سراوان و محدود است از شمال به دهستانهای کوهک و اسفندک، از شرق و جنوب به مرز پاکستان، از غرب به بخش سیب سواران. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ذرت، خرما و لبنیات است. این دهستان از 52 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 5500 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ پُ)
عقب. دنبال. پشت سر. عقب سر. در عقب. ظهری ّ. (مهذب الاسماء) : مروان را سپاه صدوپنجاه هزار تمام شد و با سپاه اندر تعبیه همیرفت تا به شهرستان سمندر آنکه ملک خزران آنجا نشستی و خاقان بگریخت و مروان از آنجا برگذشت و آن شهر را پس پشت خویش کرد و به رود سقلاب فرود آمد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
پس پشت لشکر به نستور داد
چراغ سپهدار فرخ نژاد.
دقیقی.
همی تاخت تا پیش آن کاخ اسب
پس پشت او بود ایزد گشسب.
فردوسی.
پس پشت او چند از ایرانیان
به پیکار آن گرگ بسته میان.
فردوسی.
پس پشتشان ژنده پیلان مست
همی کوفتند آن سپه را بدست.
فردوسی.
سپاهی کشیدند بر چار میل
پس پشت گردان و در پیش پیل.
فردوسی.
پس پشت و پیش اندر آزادگان
بشد تیز تا آذر آبادگان.
فردوسی.
نگه کرد خسرو پس پشت خویش
از آن چار، بهرام را دید پیش.
فردوسی.
غلامی پدید آمدی خوب روی
سپاهی گران از پس پشت اوی.
فردوسی.
بدست اندرون نیزۀ جان ستان
پس پشت خود کرد آنگه سنان.
فردوسی.
پس پشت گودرز گستهم بود
که فرزند بیدار گژدهم بود.
فردوسی.
سپاهی پس پشت او نیزه دار
سپهبد بکردار شیر شکار.
فردوسی.
شهنشاه نوذر پس پشت اوی
جهانی سراسر پر از گفتگوی.
فردوسی.
برفتند سوی سیاوش گرد
پس پشت و پیشش سپه بود گرد.
فردوسی.
بیاید پس آن فرخ اسفندیار
سپاه از پس پشت و یزدانش یار.
فردوسی.
به پیش سپه رستم پهلوان
پس پشت او سرکشان و گوان.
فردوسی.
پس پشت پنجه هزار از یلان
پیاده همه تنگ بسته میان.
فردوسی.
وزانجا بیامد سوی طیسفون
سپاهی پس پشت و پیش اندرون.
فردوسی.
پس پشت لشکر گیومرث شاه
نبیره به پیش اندرون با سپاه.
فردوسی.
سپه سازی و ساز جنگ آوری
که اکنون دگرگونه شد داوری
که بختش پس پشت او درنشست
از این تاختن باد ماند بدست.
فردوسی.
کنیزک پس پشت ناهید شست
از آن هر یکی جام زرین بدست.
فردوسی.
دگر پیشتر کشته و خسته بود
پس پشتشان نیزه پیوسته بود.
فردوسی.
بدام آیدش ناسگالیده میش
پلنگ از پس پشت و صیاد پیش.
فردوسی.
پس پشت گرسیوز کینه خواه
که دارد سپه را ز دشمن نگاه.
فردوسی.
کشیدند لشکر بدشت نبرد
الانان دریا پس پشت کرد.
فردوسی.
به پیش اندرون کاویانی درفش
پس پشت گردای زرینه کفش.
فردوسی.
برون رفت تازان بمانند گرد
درفشی پس پشت او لاژورد.
فردوسی.
پس پشت او اندر آمد چو گرد
سنان بر کمربند او راست کرد.
فردوسی.
یکی مؤبدی طوس یل را بخواند
پس پشت تو گفت لشکر نماند.
فردوسی.
به پیش اندرون خون همی ریختند
یلان از پس پشت بگریختند.
فردوسی.
دلیران ایران پس پشت او
بکینه دل آکنده و جنگجوی.
فردوسی.
فریبرز را داد پس میمنه
پس پشت لشکر هجیر و بنه.
فردوسی.
درفشی درفشان پس پشت اوی
یکی کابلی تیغ در مشت اوی.
فردوسی.
وزان روی کندر سوی میمنه
پیاده پس پشت او با بنه.
فردوسی.
پس پشت شاه اندر ایرانیان
یکایک بکردار شیر ژیان.
فردوسی.
پس پشت شاه اندر ایرانیان
دلیران و هر یک چو شیر ژیان.
فردوسی.
نهادند بر گردنش پالهنگ
دو دست از پس پشت بسته چو سنگ.
فردوسی.
دو دست از پس پشت بستش چو سنگ
گره زد بگردنش بر پالهنگ.
فردوسی.
یکی گرگ پیکر درفش سیاه
پس پشت گیو اندرون با سپاه.
فردوسی.
هزاران پس پشت او سرفراز
عنان دار با نیزه های دراز.
فردوسی.
پس پشت شیدوش بد با درفش
زمین گشته زان شیر پیکر بنفش.
فردوسی.
درفش از پس پشت آن شیر (گودرز) بود
که جنگش بگرز و بشمشیر بود.
فردوسی.
سواران ترکان پس پشت طوس
روان پر ز کین و زبان پرفسوس.
فردوسی.
همی گرز بارید گفتی ز ابر
پس پشت پرجوشن و خود و گبر.
فردوسی.
شهنشاه نوذر پس پشت اوی
جهانی سراسر پر از گفت و گوی.
فردوسی.
دمان از پس پشت پیکر همای
همی رفت چون کوه رفته ز جای.
فردوسی.
پس پشتشان زال با کیقباد
بیکدست آتش بیکدست باد.
فردوسی.
دوان بیژن اندر پس پشت اوی
یکی تیغ برّنده در مشت اوی.
فردوسی.
یلان با فریبرز کاوس شاه
درفش از پس پشت در قلبگاه.
فردوسی.
پس پشت و دست چپ و دست راست
همیرفت با او از آنسو که خواست.
فردوسی.
همه کوه یکسر سپاه است و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس.
فردوسی.
بیکروی گودرز و یکروی طوس
پس پشت او پیل با بوق و کوس.
فردوسی.
پس پشت ایشان سواران جنگ
بیاکنده ترکش به تیر خدنگ.
فردوسی.
سپاهی کشیدند بر چار میل
پس پشت گردان و از پیش پیل.
فردوسی.
سپاه اندر آمد پس پشت پیل
زمین شد بکردار دریای نیل.
فردوسی.
پس پشت او اندر آمد سپاه
ستاره شد از پر و پیکان سیاه.
فردوسی.
تلی بود خرّم یکی جایگاه
پس پشت آن رنج دیده سپاه.
فردوسی.
سپه دید چون کوه آهن روان
همه سر پر از گرد و تیره روان
پس پشت گردان درفشان درفش
بگرد اندرون سرخ و زرد و بنفش.
فردوسی.
ز ترکان بسی در پس پشت اوی
یکی کابلی تیغ در مشت اوی.
فردوسی.
چو بر لشکر ترک بر حمله برد
پس پشت او خود نماند ایچ گرد.
فردوسی.
به پیش سپاه اندرون بوق و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس.
فردوسی.
سپاه از پس پشت و گردان ز پیش
نهاده بکف بر، همه جان خویش.
فردوسی.
پس پشتشان رستم گرزدار
دو فرسنگ برسان ابر بهار.
فردوسی.
تهمتن برانگیخت رخش از شتاب
پس پشت جنگ آور افراسیاب.
فردوسی.
پس پشت او پور گشوادبود
که با جوشن و گرز پولاد بود.
فردوسی.
پس پشت او را نگه داشته
همی نیزه از میغبگذاشته.
فردوسی.
به آئین پس پشت لشکر چو کوه
همی رفت گودرز خود با گروه.
فردوسی.
پس پشتش اندر سپاهی گران
همه نیزه داران و جوشن وران.
فردوسی.
بگرد اندرش خیمه ز اندازه بیش
پس پشت پیلان و شیران به پیش.
فردوسی.
عماری بماه نو آراسته
پس پشت او اندرون خواسته.
فردوسی.
پس پشتشان ژنده پیلان مست
همی کوفتند آن سپه را بدست.
فردوسی.
پس پشتش اندر یکی حصن بود
برآورده سر تا بچرخ کبود.
فردوسی.
نبینی مرا جز بروز نبرد
درفشی پس پشت من لاجورد.
فردوسی.
قباد از پس پشت پیروز شاه
همیراند چون باد لشکر براه.
فردوسی.
پس پشت بد شارسان هری
به پیش اندرون تیغزن لشکری.
فردوسی.
پس پشت ایشان یلان سینه بود
سپاهی که در جنگ دیرینه بود.
فردوسی.
که من بی گمانم که پیران بجنگ
بیاید پس پشتمان بیدرنگ.
فردوسی.
بدینسان همی تاخت فرسنگ سی
پس پشت او قارن پارسی.
فردوسی.
ز هر سوسپه بازچید اردشیر
پس پشت او بد یکی آبگیر.
فردوسی.
چو بهرام یل گشت بی توش و تاو
پس پشت او اندرآمد تژاو.
فردوسی.
امیربدین خبر سخت شاد شد که شغل دلی از پس پشت برخاست. (تاریخ بیهقی ص 441). و چنین میگویند که سه جای کمین سوی بنه و ساقه ساخته است که از لب رود درآیند و از پس پشت مشغولی دهند. (تاریخ بیهقی ص 351). و زن و بچه... گسیل میکردند بحصاری قوی و حصین که داشتند در پس پشت. (تاریخ بیهقی). حسن (بصری) مریدی داشت که هرگاه کی آیتی از قرآن بشنودی خویشتن را بر زمین زدی یکبار بدو گفت ای مرد اگر اینچ میکنی توانی که نکنی پس آتش نیستی در معاملۀ جمله عمر خود زدی و اگر نتوانی که نکنی ما را به ده منزل از پس پشت بگذاشتی. (تذکرهالاولیاء عطار ج 1 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ پُ)
در تداول عوام، ساخت و پاخت. قرارهای محرمانه
لغت نامه دهخدا
(عِلْ لَ تِ پُ)
بیماری ابنه. (ناظم الاطباء). داءالمشایخ. علت مشایخ
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل پرست
تصویر گل پرست
عاشق گل و دوست دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
حریری بسیار باریک و حاکل ماورا که در آن گل سرخ را خشک میکردند و برای دعوت بعروسی با نبات بخانه مدعو میفرستادند، کیسه ای کوچک از حریر بسیار نازک که در آن گل سوری را خشک میکردند و زنان در میان جامه مینهادند تا بوی خوش گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد در موقع جماع بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
که نزدیک هم روییده باشد انبوه فراوان متراکم مقابل کم پشت: موی پر پشت. یا باران پرپشت. که بسیار و فراوان بارد، پر مایه مقابل کم پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس پشت
تصویر پس پشت
عقب، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علت پشت
تصویر علت پشت
غرچگی کونخارش
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که با فاصله از افراد نوع خود روییده باشد مقابل پر پشت: موی کم پشت، کم مایه مقابل پر پشت، قلم مویی که نوک آن بلند باشد قلم نیزه یی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بشکل پشت گاو و منحنی باشد، یا خرگاه (خرگه) گاو پشت. نوعی خیمه، آسمان: ندانیم کاین خرگه گاو پشت چگونه در آمد بخاک درشت، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیده از گل: زمین ز سایه ابر بهار گل پوش است ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
قوز پشت: بود در خانه گوژ پشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر. (هفت پیکر)، آسمان فلک: توزین بی گناهی که این گوژ پشت مرا بر کشید و بزودی بکشت. یا دایه گوژ پشت. آسمان فلک: بسی چون مرا زاد و هم زود کشت که نفرین بر این دایه گوژ پشت. (نظامی) یا گردنده گوژ پشت. آسمان فلک: چنین است گردنده گوژ پشت چو نرمی نمودی بیابی درشت
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که به پشتیبانی هم کاری را از پیش برند یااز یکدیگر حمایت کنند یار یاور: نه هم پشتی که پشتم گرم دارد نه بختی کزغریبان شرم دارم. (گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوژپشت
تصویر گوژپشت
خمیده پشت، منحنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل کشی
تصویر گل کشی
حمل و نقل گل و خاک: کپه گل کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم پشت
تصویر هم پشت
((~. پُ))
متحد، پشتیبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوژپشت
تصویر گوژپشت
((~. پُ))
کسی که پشتش قوز و برآمدگی دارد
فرهنگ فارسی معین
((کُ پُ))
جامه ای سیاه و سبز که آن را از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
((بِ پُ))
منی، آب مرد
فرهنگ فارسی معین
کشتزاری نزدیک روستای کوهپر کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی